باب نخست
اول اینکه چشمهای تو جام جهانی ندارد، هیچ رقابت دیگری هم ندارد! اصلاً اگر چشمهای تو رقابتی، آن هم در سطح جهان داشت که دیگر مالِ من نبود. اصلاً دلبری که بتوان با چشمهایش جام جهانی برگزار کرد که نشد معشوق! نگاری که الزامت کند خودت را درون چشمهایش به رقابت بقیه بگذاری که نشد مقصود! مقصود و معشوق آنی است که در چشمهایش فقط "تو" را میبیند. چشمهای تو جام جهانی ندارد بانو! چشمهای تو چشمهایِ "من" است! روشن که میگویم؟
دوم آنکه چشمهای تو به هیچ رقابتی نیاز ندارند، حتی اگر جام جهانی باشد! مَردی که چشمهایی را به رقابت بفرستد، مردی که از چشمهای یارش قهرمانی بخواهد عاشق نیست که، کاسب است! چشمهای تو قهرمان هر 20 دوره ی جام جهانی است، چشمان تو اروگوئه، ایتالیا، ایتالیا، اروگوئه، آلمان، برزیل، برزیل، انگلیس، برزیل، آلمان، آرژانتین، ایتالیا، آرژانتین، آلمان، برزیل، فرانسه، برزیل، ایتالیا، اسپانیا و آلمان است، چشمهای تو جام جهانی 42 و 46ـی است که جنگ جهانی باعث شد برگزار نشوند، چشمان تو همین جنگ جهانی است، چشمانت همه ی قهرمانهای بالفعل و بالقوه ی همه چیز و هر رقابتی در هر زمانی است! چشمهایت برای قهرمانی رقابت نیاز ندارند... چشمهای تو چشمهایِ "من" است!
"جام جهانی چشمهایت" معنی ندارد! نه نرگسَت اهل رقابت است، نه من در رقابتی برایش حاضر میشوم... آخَر چشمان تو برای تو نیست، چشمهای تو چشمهایِ "من" است!
باب دوم
صمیمی تر ها باید بدانند، قدیمی تر ها شاید خوانده باشند! فوتبال واقعاً عاشقانه نیست و قرار است عاشقانه ترین های زندگی من را رقم بزند... به اینها نمیگویم، میخواهم به خود تو بگویم!
تو! نمیدانم میدانی یا نه؟ از اولین شرطهای من، از اولین شرطهای جدی و خدشه ناپذیر من با تو این بود که شبهایی که فوتبال میبینم کنار من باشی، در آغوشم پَهن شوی و با هم فوتبال ببینیم... شرط کردم که هر فوتبالی! و تو گفتی هر فوتبالی؟ گفتم "هر فوتبالی که نه! هر فوتبالی که من ببینم". فکر میکردی شوخی میکنم، نمیکردم، نمیکنم! حالا خوب میدانی این از جدی ترین قولهایی است که گرفته ام... میدانم که میدانی شبهای فوتبال دیدن برای من عاشقانه ترین لحظات حیات "ما"ست... حتی عاشقانه تر از آن بوسه ای که آن روز...
در آغوشت گرفته ای مرا و من فوتبال میبینم، در آغوشم کشیدمت و میبینم که حالَت از هر چه فوتبال هست به هم میخورد، میبینم و لبخند میزنم، میبینم و مرز موها و پیشانیاَت را میبوسم و لبخند میزنم و حمله میکنیم و "گگگگگگگگگگگگگُللللللللللللل" به هوا میپرم! خواب از چشمانت ربوده شده و ترسیدی و میخندی و میخندی و نگاه میکنی و میدوم و میدوم و داد میزنم و بالشتم را به نشانه قهرمانی بالا میبرم... بالا میپرم و پایین می آیم و بغلت میکنم و میچرخانمت و میبوسمت و غریو شادی سر میدهم و میبوسمت و میبوسمت و میبوسمت و بقیه بازی را میبینیم، ما، در آغوش هم... و فکر میکنی فوتبالِ لعنتی چه عاشقانه ورزشی است...
روی زمین نشسته ای و میبینی، ایستاده ام و قدم میزنم و میبینم، تو مرا، من مستطیل لعنتی سبز را... ساعتت را میبینی، ساعتم را نگاه میکنم، قدم میزنم، دستهایم را مثل هر بار دیگری که این وضعیت پیش آمده به نشانه تسلیم روی سرم گذاشته ام، میدانم که میدانی که میدانم میبازیم .... توپ بی هدف در زمین چرخ میخورد و "وووووواااااااااااااااااااااااااااییییییییییی" نشسته ای و میبینی، ایستاده ام و دیگر نمیبینم، تو مرا، من بازی را... یک لیوان چای برمیدارم و به تراس میروم، سیگاری روشن میکنم و تو میآیی، میدانی الان سکوت تنها جواب صحیح است، کام میگیرم و دودش را به خلاف جهت صورت ماهرویت بیرون میدهم، سیگار را از لبم برمیداری و به جایش لبانت را میگذاری، میبوسمت و میبوسی و میبوسی و میبوسی. سیگار را به لبانم برمیگردانی و سیگار به لبانت نا محرم است، زیر پا لهَش میکنم. لبخند میزنی و لبخند میزنم و به رسم همیشه میگذاری که همینجا آرام شوم... و فکر میکنم با تو هر باخت لعنتیِ کام زهر کنی هم شیرین است...
برای من فوتبال عاشقانه نیست، فوتبال دیدن عاشقانه است، عاشقانه ترین... یک جام جهانی، در چشمهایت!!!
++ دعوتی ندارم، شرمنده!