Legendary Hobby
قدیمها، همون موقعها که چهار پنج ساله بودم برای اینکه بتونم یه هوبی داشته باشم باید قشنگ یک ماه التماس بابام میکردم! هر بار که توی مغازه میرفتم چشمم روش بود و هر بار که با بابام تو مغازه بودم حتماً توی تاریکی تیر "برام میخری"؟ رو مینداختم که خب در 100% مواقع جوابش "نه" بود! اصلا اون موقعها بچه ای که هوبی دستش بود حضرت عیسایی بود که عصای موسی داشت! همینقدر قدرتمند و بی بدیل! اون خُرده مغزهای آجیلی که زیر لایه ای کاکائو بودن دلرُبا ترین واقعه اواخر دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد حساب میشدن! نه مترو، نه اسنیکرز، هیچی هوبی نبود، هیچ خوراکی ای به گرد پای "هوبی افسانه ای" نمیرسید!
اینهمه التماس، اینهمه تمنا، این همه سوختن و ساختن و نرسیدن به هوبی باعث شد این خوراکی برای من اسطوره بشه، قدیس، دست نیافتنی و بسیار بسیار ملکوتی! از اون به بعد و حتی وقتی پول داشتم و حتی وقتی شاغل شدم هوبی خوراکی "نخریدنی" بود! یک "معشوق دست نیافتنی" محسوب میشد! ممکن بود من وارد سوپر مارکت بشم و دویست هزار تومن خرید کنم و همون وسط یک ربع به هوبی خیره بشم، اما حتما آخرش به خودم میگفتم "نه! این خوراکیِ تو نیست! تو و هوبی از جنس هم نیستید" و با حسرت تمام سوپری رو بدون هوبی ترک میکردم!
هوبی، خوراکی محبوبم ... دست نیافتنیِ خواستنی ... آه...
در رثای سی سال فراغ!!
تا کی به تمنای وصال تو یگانه ... اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه ... ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
- ۹۷/۰۱/۱۹
پست جالبت نماد کلی چیزها بود . ماهیت خواستنهامون و برآورده نشدنهاشون توی بچگی . من سینگلم اما هم نسلهای من هر چه که براشون نخریدن در بچگی ، چند برابرش رو واسه بچه هاشون میخرن ! اون افراط . این تفریط . برام جالبه که ببینم بچه های اینا که خودشون بچه دار شدن چجور والدینی از آب در میان :))
هی... هوبی...