درباره متر!
درست و حسابی نمیشناسمش، و اگر بخواهم دقیق تر بگویم اصلا نمیشناسمش. یکی از چندین میلیارد هویت مجازی این ناکجا آباد، مثل من، تو و خودش! یک مشت "صفر و یک" پوچ و بی ارزش، مثل من، تو و خودش! یک وبلاگ، یک ایمیل و نهایتا یک شماره تلفن، که تصدیق میکنید در دنیای امروز اینها تقریبا یعنی هیچی. خوب که فکر میکنم در دنیای دیروز و فردا هم همین بوده و خواهد بود... اما من دوستش دارم. دوستش دارم و برای آن دلیل های محکمی فراهم آورده ام. میدانید؟ اولین دلیلی که دوستش داشتم وبلاگش بود؛ الان دلم میخواهد مثل آنهایی که قرار است به ماجرا آب و تاب بدهند بگویم "بله! وبلاگش!" اما این را نمینویسم و ادامه میدهم... بله! وبلاگش! سخت است و یا به بیان دقیق تر خیلی سخت و البته اگر بخواهم متر را دقیق تر بگذارم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی سخت است که از "هیچ چیز" بنویسید و بتوانید من را به عنوان مخاطب نگاه دارید. او به معنای واقعی کلمه از هیچ چیز مینویسد، از روزانه هایی که برایش اتفاق می افتد، از خاطراتی که داشته، از روز خوب/متوسط/بدی که گذرانده، گاهی از خودش و گاهی از او، گاهی از موسیقی و گاهی از دیگر علایقش و من با اینحال همیشه میخوانمش، و اگر وبلاگها را به ترتیب باز نکنم احتمالا جزو پنج انتخاب اول من برای مطالعه خواهد بود. نمیدانم میدانید یا نه؟ من از روزانه نویسی متنفرم و با اینحال روزانه هایش را با علاقه میخوانم! او نقطه مقابل من در بلاگری است، نوشتن بی بهانه و نوشتن با بودن بهانه! خوب که فکر میکنم دلایل بعدی دوست داشتنی بودنش هیچ ترتیب خاصی ندارد، یعنی نمیدانم اینها را چه وقت کشف کردم، تنها به این امر وقوف دارم که در حال حاضر با پکیجی از ویژگی ها روبرویم که در این مقال نمیگنجد!!! اما به عنوان مثال میدانم شیرین مینویسد، و این شیرین نوشتن با خوب نوشتن به شدت متفاوت است و من حوصله مثال زدن هم ندارم! دوستش دارم چون در فکر تغییر و بهتر شدن است، برایش تلاش میکند و اگر لازم باشد کمک هم میخواهد، همین تلاش برای تغییر چیزی است که انگار حلقه مفقوده زندگی من شده و احسنت به او که حلقه گمشده زندگی من را در انگشت خود میکند! درست که نمیشناسمش، ولی صرفاً حس میکنم خوش خنده است و برای این حسم او را دوست دارم. به بعضی چیزهایی که من اصولا علاقه ندارم به شدت علاقه دارد و جوری از آنها صحبت میکند که من در موردشان کنجکاو میشوم. خیلی حرف است ها! خیلی حرف است بتوانی من را در مورد موضوعی که اساساً به آن علاقه ای ندارم کنجکاو کنی! از این دست ویژگی ها زیاد است. خوب تر که فکر میکنم میبینم فراتر از اینهاست، آدمی که من شناخته ام، همان آدمی که گفتم اصلا نمیشناسمش، مَرد است، با همه خام بودنش، خوش قلب است با همه ناراحتی هایش و رئوف است در عین دلخوری هایش. کمتر کسانی هستند که میتوانند صدای قلبشان را گوش دهند و منطق مسلّم را کنار بزنند! او از آن دسته است؛ یعنی من فکر میکنم از آن دسته باشد. امیدوارم باشد و اگر نباشد ذره ای پیش من تغییر نخواهد کرد... اما برای خودش خوب نیست! امیدوارم متوجه باشید بعضی ها "باید" مرد باشند تا کامل باشند، در حالی که بعضی دیگر نه. او از آن دسته ایست که همینجوری خوب است ولی باید مرد باشد تا کامل شود، و تا این لحظه به نظر من اینگونه است.
جوانک مرد صفت مهربان خوش قبل بخشنده خندان تکنولوژیست گیتاریست ما مترسکی است که عاشقانه مینویسد تا عاشقانه بخوانیمش!
میدانید، حرف بعضی ها را باید یک روزی یک جای یک نفر دیگری بزند، به خوبی و یا به بدی، حال امروز ، اینجا ، من حرف مترسک را زدم! به خوبی! باشد که سالها بعد مردمانی واقعی و نه "یک مشت صفر و یک بی ارزش" نام او را به نیکی و بزرگی ببرند...
بعد التحریر: این نوشته هیچ دلیل خاصی ندارد و صرفاً بیان یک سری صحبتهایی است که خواستم بگویم، نگارنده این سطور در رابطه ای عاشقانه با دختری از دیار خودش به سر میبرد، ضمن اینکه هدف این متن خود دل در گروی عشق جوانی از خطه خویشتن دارد. طبق آخرین اطلاعات، هیچکدام از طرفین این موضوع تمایلات همجنس گرایانه نداشته و پیشاپیش همه شایعات با قدرت هر چه تمام تر رد میشود.
باقی بقا!
- ۹۴/۰۵/۱۶